لحظه دیدارنزدیک است
دختر گلم من دیروز رفتم دکتر برایه تعیین تاریخ زایمان.دکتر 18مهرساعت 4 بعد از ظهر رو برایه مامانی و شما تعیین کرد.عروسکم
12روز دیگه تو از دل مامانی میایی بیرون .پا به این دنیا میزاری .همه منتظر اومدنت هستن و لحظه شماری میکنن.
منو بابا حمید خیلی هیجان زده هستیم و خوشحال.بابا حمید همش میگه دخترم میاد خودشو برام لوس میکنه .بابایی همش میگه دختر بابایی پس منو بیشتر دوست داره .و کلی ازت تعریف میکنه .هنوز نیومده اینطوری تو دلش جا خوش کردی بیایی میخواد چیکار کنه.بابا حمید میگه آسمان برکت زندگیمون میشه.میگه آرامش زندگی دونفرمون از وقت اومدنش بیشتر شده .خلاصه کلی عاشقته و ازت تعریف میکنه.البته تو وروجکم هنوز نیومده کلی برا بابایی لاو میترکونی .به صدایه باباحمیدت تکونات بیشتر میشه و بر عکس مامانی صدایه خرخرایه بابایی رو دوست داری
دکتر گفت نینی شما ریزه ونهایت 3کیلو میشه .هرچی باشی عزیزی جیگمل من.شما سالمو سلامت به دنیا بیا من و بابا مراقبتیم دختر عزیزم